رویای خیس...
اینجا میان خیس ترین رویا نشسته ام و روی خیس ترین کاغذ می نویسم از اشک چشمان آفتاب که به خون کشید قلب آبی دریا را.....

حالت که خوب نباشد ترانه غمگین نمی خواهی برای گریه،

فقط بهانه می خواهی،

شادترین ترانه ی دنیا هم بغضت را می شکند....


جمعه 29 شهريور 1392 | 17:35 | علوی |

نشسته ام میان صحن و سرایتان و از آتش افتاده به خیمه ها می نویسم .

آتشی که هیزم هایش از کوچه های مدینه آمده است، آتشی که آنجا پر

چادر مادرتان را سوزاند و اینجا معجر خواهرتان را و در شام بلا گیسوان دخترتان را...

ارباب من، انگار سوختن ارث خانوادگیتان است، این را از گیسوان سوخته تان

می توان فهمید...

صلی الله علیک یا شیب الخضیب...

 


دو شنبه 25 شهريور 1392 | 15:20 | علوی |

سلام.

این روز ها تمام ذهنم درگیر سرودن این ترانه بود،

ترانه که نه یک دل سروده نام زیباتریست برایش...

این دل سروده نذر است نذر یک شهید گمنام...

.

.

.

.

نشستم تموم مسیرو برات

با اشک چشم آب و جارو کنم

سرکوچه رو وقتی تو میرسی

با این ریسه ها باز چراغون کنم

.

.

یه قبری بهم دادن و میگن و

با این قبر خالی باید سر کنم

به جای تو توو قبر خالی گلم

بگو جسم کی روباید جاکنم؟...

.

البته باید پوزش بخوام برای اینکه فقط چند بیت رو واستون گذاشتم

دلیلش اینه که باید کی شعر رو ویرایش کنم ولی بازم ممنون میشم نظرتون رو راجع به همین چند بیت هم بگید.

اگه که کسی بخاد حتما متن کامل شعر رو خواهم گذاشت.

یاعلی...


یک شنبه 10 شهريور 1392 | 16:42 | علوی |

یه جوری دلم تنگ میشه برات

محاله بتونی تصور کنی

گمنم نمی تونی حتی خودت

جای  خالیتو توو دلم پر کنی.....


یک شنبه 10 شهريور 1392 | 16:27 | علوی |

اینو برای همه ی دوستام می نویسم،

که با تمام بی معرفتیام هنوز به فکرمن!!!!!

به قول احسان علیخانی:((خیلیا منو به تلخ بودن محکوم میکنن))

ولی باور کنید من تلخ نیستم،

یه خورده خستم!!!

همین...

بچه ها،رفقا...

بی معرفت نیستم

دلم از سنگ نیست که واستون تنگ نشه

ولی فک کنم اکثر تون می دونید که دوسال تمام از تابستونم هیچی نفهمیدم!!

دلم پرمی زنه واسه شنیدن صداهاتون!!!

قول میدم همین جا جلوی هرکی که این مطلبو می خونه

قول میدم

خیلی زود خودمو جمع و جور کنم

و بهتون زنگ بزنم!!!!

تورو خدا ازم ناراحت نباشید!!!


یک شنبه 13 مرداد 1392 | 2:55 | علوی |

ای فقط یه دردودله...

.

.

.

دیگه خسته شدم ...

نه...

دیگه بریدم!!!!!!!!!!

خسته شدم ازین که وقتی تو آینه نگاه می کنم هیچ آشنایی نمی بینم!!!!!!

خسته شدم از این همه دویدن و نرسیدن...

خسته شدم از این همه بودن و نبودن.....

خسته شدم از این همه خواستن و نداشتن...

بریدم از این زندگی...

بریدم از این بودن...

ولی بازم بعد هر سختی میگم خدایا شکرت

چون می تونست بدتر بشه

بعدش دوباره آروم می گم،آخه خدایا بدتر از این؟!؟!؟!؟!


شنبه 28 ارديبهشت 1392 | 14:6 | علوی |

تقدیم به عمه ی عزیزم

به مناسبت اولین سال نبودنش...

.

.

.

.

چه قدر زمین حقیر بود برای بودن تو،

چه قدر مشتاق بودی برای پرزدن،

چند روز دیگر یک سال می شود که نخدیده ای،

یک سال می شود که در آغوشم نگرفته ای،

یک سال می شود که صدایت را نشنیده ام،

نه.....

نه اصلا چرا این قدر طولانی؟!؟!؟!؟!؟!

این روزها یک سال می شود که نیستی.....

انگار همین دیروز بود که برای آخرین بار خندیدی،

انگار همین دیروز بود که مرا بوسیدی،

اما هنوز در حسرت آخرین دیدار تو مانده ام....

هنوز هم بارها آخرین لبخندت را می بوسم....

هنوز هم درخاطرم دست هایت را می گیرم و مثل گذشته در کوچه ها قدم می زنم....

کاش این روزهای بی تو تمام می شد...

کاش این همه خواب های خالی تمام می شد....

نه....

اصلا نمی خواهم باشی،

نمی خواهم بر گردی،

نمی خواهم بمانی،

فقط می خواهم خوابت را ببینم..........

همین و بس.

.

.

.

پ.ن:این متن رو حدود چهار روز پیش نوشته بودم.


شنبه 7 ارديبهشت 1392 | 17:6 | علوی |

خدایا؛آدم از همان روز اول درگیر نگاه تو شد...

پس وقتی که با یک نگاه تو زیرو رو می شود...

این همه لرزش چرا؟؟؟

تو فقط نگاهش کن

او خودش می لرزد...

.

.

.

.

.

.

.

شاید این زلزله های پی در پی هشداری باشه تا حواسمون به خودمون باشه....

و زلزله ی سیستان رو به این سرزمین و مردم این سرزمین تسلیت می گم.


سه شنبه 27 فروردين 1392 | 22:41 | علوی |

گاهی وقت ها خودم را از تو دور می کنم

تا لحظه هایت بی من آفتابی باشد....

این لحظه ها همان روزهاییست که هوای چشمانم بارانی ست.....


دو شنبه 19 فروردين 1392 | 15:36 | علوی |

برای بودنت،تمامِ نبودنم را به جان میخرم!

فقط به من بگو مثل همیشه منتظرت بمانم.....

.

.

.

.

.

دوستان حال مادر بزرگم خوب نیست

از همتون خواهش می کنم برا شون دعا کنید...

ممنونم

یاعلی...


دو شنبه 19 فروردين 1392 | 15:16 | علوی |

دوستان این روزا حس می کنم نوشته هام به طرز عجیبی ضعیف شده!

بنابراین با تمام وجود ازتون می خوام می خوام نظراتت تون رو بگید و کمکم کنید!!!!!!!!

با تشکر!

یا علی...


دو شنبه 12 فروردين 1392 | 15:24 | علوی |

سلام دوستان

ببخشید اگه قالبم بهم ریخته یهو قاطی کرد!!!!!!!!!

ببخشید اگه خوشتون نمی آد!!!!

ایشاالله درست می شه!!!!!!!

اینم دوبیت دل نوشته....

وقتی نباشی آسمون

دل تنگ چشمای تو

وقتی نباشی قلب من

غرق تو رویای تو


دو شنبه 12 فروردين 1392 | 14:43 | علوی |

سلام دوستان

امروز یه شعر(اگه بشه بهش گفت شعر)سرودم.

اما با اجازتون این شعر رو نگه می دارم و تو قالب یه پست برای ایام فاطمیه ی دوم براتون میزارم تا مثل همیشه با نظرات سازندتون راهنماییم کنید.

حالا علل حساب این دوبیت رو لطفا بخونید و نظرتون رو بگید...

قد قامت العزا،این جا بهار نیست

قد قامت العزا،رنگ به رخسار ماه نیست

قد قامت العزا،دل باران گرفته است

قد قامت العزا،قد گل ها خمیده است....

یاعلی....


یک شنبه 11 فروردين 1392 | 23:22 | علوی |

سلللللام عیدتون مبارک!!!!!!!!!!!!

وااااااااای خدای من این جا چه قد داغووونه!!!!

این جارو باید گرد گیری کرد.....

به عنوان اولین قدم...

.

.

.

.

بوی عیدی میده دستای بهار

این هوا بوی نفس هات رو میده

این یعنی بهار خود خود تویی

این یعنی بهار واسه تو اومده

این درخت تا که چشاتو نبینه

دل به دیدن شکوفه نمی ده

آسمون تا که صدا تو نشنوه

دل به اومدن بارون نمی ده

.

.

.

لطفا نظر یادتون نره!!!!!!!!!!


شنبه 10 فروردين 1392 | 2:33 | علوی |

تو با چشم های من گریه میکنی، راحت ببار من چشم هایم را وقف اشک هایت کرده ام!


یک شنبه 8 بهمن 1391 | 23:40 | علوی |

تمام چیزی که دارم را هدیه میدهم به تو،

همین آغوشی را که اگر دلت گرفت راحت گریه کنی.


برچسب‌ها: هدیه, گریه, ,
یک شنبه 8 بهمن 1391 | 23:37 | علوی |

من سال هاست که نمی نویسم! من سال هاست که نمیخواهم بنویسم!

من سال هاست که احساسم را با این اشک های لعنتی معامله کردم.


سه شنبه 14 آذر 1391 | 21:32 | علوی |

امروز بدجور دلم هوای حضرت رقییه(س)رو کرده بود...

اگر به قتلگاه سر تو یریده شد

روزی هزار بار سرم را به نی زدند

بابای خوب من،تو ماندی زیر دست وپا

روزی هزار بار دخترکت را کتک زدند

از آن شبی که جا ماندم از عمه زینبم

هر شب هزار بار گلت را لگد زدند

نی آمد و زخم کرد لب قاری تورا

آن شب به دندان شیری من نظر زدند

بابا بیا تنم غرق زخم شد

هر قدر نشد تورا بزنند،مرا زدند

حس می کنم که عمه ام دیگر بریده است

می فهمم این را که جای من چه قدر عمه را زدند........ 


چهار شنبه 8 آذر 1391 | 17:7 | علوی |

السلام علیک یا اباعبدالله

بر پیکر تو حرامی پست نشست

درحین جداکردن سر، مست نشست

با خون خدا، چه بی ادب تا کرده 

تا آن دم آخر که نفس هست نشست 


شنبه 4 آذر 1391 | 1:20 | علوی |

این اشک های لعنتی نمی گذارند چشم هایت را به خاطر بسپارم،

در آخرین خاطره ام از تو چشم های تو هم بارانیست!!!!!!!!

 


پنج شنبه 18 آبان 1391 | 1:18 | علوی |

این جا برای تازه شدن وقت نیست

این جا برای پروانه شدن وقت نیست

این جا تمام ثانیه ها زود می رود

این جا برای خسته شدن وقت نیست

 این جا کسی به کسی دل نمی دهد

این جا برای عاشق شدن وقت نیست

این جا تمام یاس ها زیرپا شکست

این جا برای دیدن یاس ها وقت نیست

این جا نماز و دعا وقت می برد

این جا برای نماز و دعا وقت نیست

این جا خدا را به درهم فروختند

این جا برای فکر کردن به خدا هم وقت نیست....


چهار شنبه 10 آبان 1391 | 19:49 | علوی |

وقتی بعد از مدتی طولانی این جا آمده ام تا سرو سامانی به این دلکده بدهم

جا دارد همین جا از یک دوست آشنا و خواهر عزیزم به خاطر این که در این مدت به سرپا

ماندن این وبلاگ و انتشار نوشته های این جانب کمک نمود تشکر کنم.


چهار شنبه 10 آبان 1391 | 19:35 | علوی |

چه خاطره ای باید برای این همه پاییزهای بی حافظه تعریف کرد،

تا من را، تورا، و اولین لبخند را به یاد آورند؟!...


سه شنبه 9 آبان 1391 | 20:48 | علوی |

 

این بار دیگر خسته ام از این همه خط خطی کردن کاغذهای سفید، این بار میخواهم به جای

ساختن واژه های جدید تمام واژه ها را تکه تکه کنم. من این جا دنبال حس تازه ای می گردم،

دنبال حس نابودی...


سه شنبه 9 آبان 1391 | 20:34 | علوی |

من این روزها با عروسک هایم خاله بازی میکنم،

به امید آن که شاید تو مثل آن قدیم ها بازی ام را به هم بزنی،

همین بازی احمقانه ای که هیچ شباهتی به خاله بازی هایم ندارد.

یک قهر است، یک دوری، یک...


یک شنبه 7 آبان 1391 | 21:21 | علوی |

در این روزهای بارانی،گاهی بدون چتر در خیابان پرسه میزنم،

شاید مثل قدیم دوباره تو با چتر به سراغم بیایی...


یک شنبه 7 آبان 1391 | 20:31 | علوی |

حضرت دلبر سلام

این جمعه هم تکرار مکررات بود

تکرار نیامدن

تکرار همیشه بودن و هیچ وقت نبودن

تکرار...

من که دیگر از هیچ جمعه ای نمی نویسم

هیچ کدامش را

.

.

.

اما نه...

من عاشقم

عاشق همیشه می نویسد

من تمام این جمعه ها را می نویسم

تمامش را...


جمعه 21 مهر 1391 | 16:5 | علوی |

به بهار گفته ام سراغ شهر من نیاید،

من بی تو با بهار کاری ندارم

زمستان این جا هم با یاد تو خوب است....

 


پنج شنبه 30 شهريور 1391 | 1:3 | علوی |

چه قدر حافظه ام ضعیف شده است،

یادم نمی آید کی بود...

تو یادت هست؟؟؟

نه،اصلا مهم نیست...

جدایی که یاد آوردن ندارد!!!!


چهار شنبه 29 شهريور 1391 | 18:27 | علوی |

...

و نجابت را

ارث می برم از بانوی همسایه

بانوی آهو ها،

خواهر عشق جهان

و امام هشتم،

...

من همانم که تبارم یاس است،

من همانم که غرق در نرگس هاست

من همان دختر خیس از نم باران بهارم اینجا...

                  تولد خواهر عشق جهان و

       روز تمام دخترهای گلی که این پست رو می خوانند مبارک باد...

.

.

.

 روزی کامل شده ی شعر بالا را برای دیدن چشم های پر محبت شما خواهم گذاشت. 

 


سه شنبه 28 شهريور 1391 | 16:17 | علوی |

تو لبخند بزن

من و چشم هایم بار تمام اشک ها را به دوش می کشیم

تو سرگرم ستاره هایت باش

من و سنگ ریزه ها این جا باسختی ها سر می کنیم

خلاصه...

تو هر جا که خوبی بمان

من که این جا با یادت خوب خوبم... 


سه شنبه 28 شهريور 1391 | 3:2 | علوی |

حاج حسین خرازی

افسران - حاج حسین خرازی
جوانی خوش رو ، مهربان و صمیمی ؛ با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع !
 
افسوس که چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد ، اگر نه سجده ی
 
ملائک را در برابر عظمت او می دیدی ، و آن آیه ی مبارکه را دیگر بار
 
می‌شنیدی: «انّی أعلَم ما لاتَعلَمونَ» . ..
.
.
.
می پرستم خدایی را که وقتی پر می شوی از این که تمام حسینی ها  رفته اند و
 
فقط  عده ای شمر مانده اند در لباس حسین که فقط می خواهند روی سینه ی
 
دین بشینندو سرش را ببرند مرد هایی چون سید محمود موسوی را نشانت میدهد

از همراهی با رهبرانقلاب در بم تا درگیری رودررو با ریگی و شهادت در قله های غرب

افسران - از همراهی با رهبرانقلاب در بم تا درگیری رودررو با ریگی و شهادت در قله های غرب
افسران - از همراهی با رهبرانقلاب در بم تا درگیری رودررو با ریگی و شهادت در قله های غرب
شهید سید محمود موسوی از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه (صابرین) است که سال گذشته در درگیری با گروهک
 
تروریستی پژاک در ارتفاعات شمال غرب کشور به شهادت رسید.

به گزارش رزمندگان شمال، این شهید بزرگوار اهل استان مازندران شهر بابل بود که به دلیل موقعیت شغلی مجبور به
 
مهاجرت به تهران شد.

واکنش پدر این سردار شهید به خبر شهادت فرزندش جالب است. آنجا که می گوید:

«از افتخاراتم اینست که قبلا میگفتند سید محمود، فرزند فلانی اما الان میگویند فلانی، پدر سید محمود موسوی، پدر
 
شهید ...»

متن زیر وصیتنامه عقیدتی - سیاسی مجاهد شهید سید محمود موسوی است:

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

سلام بر حضرت محمّد رسول خدا، سلام بر امیرالمؤمنین علی (ع) ،سلام بر فاطمه زهرا(س) ، سلام بر ائمه معصومین،
 
سلام بر امام حسن مجتبی(ع) غریب مدینه، سلام بر سالار شهیدان اباعبدالله الحسین، سلام بر قبرستان بقیع، سلام بر
 
کاظمین، سلام بر مشهد مقدّس، سلام بر سامراء مقدّس، سلام بر فاطمه معصومه و بر علمای قم، سلام بر شاه چراغ،
 
سلام بر بهشت زهرا، سلام بر بهشت رضا، سلام بر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون.

این وصیّت نامه را در حالی می نویسم که عازم مأموریت دشواری هستیم، امیدوارم انشاءالله با پیروزی عزیزان روح الله و
 
سیدعلی به انجام برسد.

یا رب! در نگاه دوستانم می نگرم در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر وداع می کنند، چون هیچ کس
 
نمی داند چه کسی می ماند و چه کسی به دیدار معشوق می شتابد.

خدایا! نـمی دانم وقتی که مرگ به سراغم می آید، من در چه حالی هستم، اما خدایا! دوست دارم در آن حال، لبهایم به ذکر
 
یا زهرا(س) مشغول باشد و دلم از نور محبّت علی و فرزندان علی(علیهم صلوات الله) لبریز باشد.

خدایا! در دلم تقاضایی است که نمی توانم آن را بر زبان آورم و آن تمنّای شهادت است. خدایا آیا من لایق شهادت هستم؟

خدایا! شرم دارم از اینکه بگویم شهادت را نصیب شخصی مثل من گردانی، زیرا شهدا، همه چیزشان خدا بود و من هنوز به
 
آنجا نرسیدم.

خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما.

خدایا!دستانم خالی است.

خدایا پس از سنگینی سی سال عمر به هدر رفته، اکنون احساس می کنم سبک شده ام.

خدایا! نمی دانم حکمتت چه بود که مرا از شمال به تهران کشاندی و همسری مهربان و فرزندی سالم به من عطا کردی. حال
 
من چگونه شکرت را بجا آورم؟

خدایا! از تو می خواهم همسر و فرزندم و تمامی خانواده ام را عاقبت به خیر نمایی.

وصیتی به خانواده ام:

پدر ومادر مهربانم، برادران وخواهرم، از اینکه زود از میان شما رفتم معذرت می خواهم، تقدیرخدا چنین بود. به هرحال،
 
خداوند روزی ما را به دنیا آورد و روزی نیز ما را از این دنیا می برد و الان وقت رفتن من بود. شما را به خدا می سپارم و
 
از خداوند می خواهم به شما صبر جمیل عطا فرماید.((منبع:سایت افسران جنگ نرم))
.
.
.
.
این دو نوشته را دیدم دست و دلم  بد جور لرزید از قنوت شهید خرازی و لبخند شهید موسوی
 
می دانم که شاید گاهی پست هایم به قالب و موسیقی وبلاگم نمی آید اما همان طور که گفتم
 
من فقط احساسم را می نویسم به قول مادر بزرگم گاهی عاشقم و گاهی عارف!!!
 
یا علی...

سه شنبه 28 شهريور 1391 | 2:25 | علوی |

وقتی که عاشق باشی همه چیز با توست

انگار قلم برای تو می نویسد

انگار باران فقط برای دل تو می بارد

عاشق که باشی یک جور هایی حس می کنی مالک تمام چیز های این دنیایی

مخصوصا مالک تمام غم هایش...


دو شنبه 27 شهريور 1391 | 2:27 | علوی |

اینجا فقط احساسم را می نویسم،

گاهی شاعر آیینی می شوم وگاهی عاشقانه هایم را برای خدا می نویسم،

اما همیشه خودم هستم.

پس لطفا نوشته هایم را بدون هیچ پیش داوری  بخوانید.

 ودر آخرمن از نقد های سازنده باآغوش باز استقبال میکنم.

    

      اینجا رویای خیس من وخدای من است...


یک شنبه 26 شهريور 1398 | 16:38 | علوی |

افسران - تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی است...افسران - تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی است...
 
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو

صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو

گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان،بانو

باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...

شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو

شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو

این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو!

کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است ،مرگ یک روز بی گمان ...

شعر:استاد سید حمید رضا برقعی

یک شنبه 26 شهريور 1391 | 16:30 | علوی |

انگار همین امروز بود که عاشق شدم

عاشق همین باران های گاه وبی گاه که آمدن تو را نوید می دهد،

عاشق همین قاصدک هایی که هر روز از پشت پرده ی سپیده دم برایت می فرستم،

عاشق تمام غروب هایی که از پشت پرچین همسایه آفتاب را در آغوش می گیرم....

من از وقتی که عاشق تو شدم هر روز عاشقم

هر روز دوباره و دوباره عاشق می شوم...

عاشق باران،قاصدک،غروب آفتاب،پرواز پرستوها و...

من هر روز بیشتر عاشق زندگی ای می شوم که در آن دمادم مثل باران های پاییزی عاشق تو هستم!


یک شنبه 26 شهريور 1391 | 15:23 | علوی |

 امشب آسمان دلم بد جور در نبودنت ابریست،گاهی هم باران می بارد....

این پیش بینی های آب و هوا هم هیچ وقت به کام دلم نیست:

((آسمان آبی و آفتابی  همراه با بارش دمادم عشق))

باعرض سلام و ادب

در باره ی این پست لازم به ذکر است که این جانب تا به حال به این شکل متنی ننوشته بودم

از شما دوستان عزیز می خواهم حتما نظرات خود را بفرمایید. 


شنبه 25 شهريور 1391 | 1:34 | علوی |

حضرت دلبر،سلام.

بی مقدمه می گویم

خواستم برایتان چیزی بنویسم

خواستم برایتان بنویسم چه قدر جایتان کنار ضریح حضرت رضا(ع)خالی بود

اما نشد....

انگار امشب قلم با دلم قهر کرده

انگار امشب خیال ندارید به واژه های خسته ام نگاه کنید

یا شاید...

نمی دانم...

فقط می دانم حال امشبم این است؛

حضرت دلبر امشب دلم بی هوا هوای شمارا کرده!!!


شنبه 18 شهريور 1391 | 1:25 | علوی |

امتداد ندای ابراهیم، ای که بر دوش خود تبر داری
تو دعا کن برای آمدنت، چه امیدی به این بشر داری؟

حرف‌های نگفته مدت‌هاست، روی لب‌هایمان کپک زده است
چه بگویم به محضرت آقا، تو که از حال ما خبر داری

اعتراضی دوباره می‌شنوی، اعتراضی نمی‌کنی اما
با وجود همه بدی‌هامان، همه را زیر بال و پر داری

تو شبیه هلال ماه نویی، نه! تو کامل‌تری از این تشبیه
تو که خورشید پشت ابری، نه! نور و گرمای بیش‌تر داری

خوش به حال کسی که چشمش را، وقف باران انتظارت کرد
به خدا حاضرم قسم بخورم، تو به این ندبه‌ها نظر داری

تو همین جمعه خواستی برسی، تو همین جمعه، آه اما نه
که خدا گفت: «صبر کن مهدی، سیصد و سیزده نفر داری؟»

سیده‌ زهرا حسینی


شنبه 18 شهريور 1391 | 1:55 | علوی |

سلام...

امروز خدا خواست و ناخواسته یه وب سایتی رو بهم نشون داد 

که از همه لحاظ عالیه اسمش افسران جنگ نرم و توی قسمت لینک ها هست

حتما بهش سر بزنید!!!

یا علی...


شنبه 17 شهريور 1391 | 23:4 | علوی |

About
.............................................

این جا جایی برای چتر نیستِ،قبل از ورود چترها را ببندید و به دست باد بسپارید.....!!!
Menu
.............................................
Authors
.............................................
Link
.............................................

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویای خیس... و آدرس rroyaiekhis.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







Blog Tags
.............................................
Theme Weblog
.............................................
Design
.............................................
Other
.............................................

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 29150
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 72
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


Tiny Hand

ڪُد موس